داستان پیر مرد و درخت تنومندش | روزی روزگاری یک مرد میانسالی دریک جای دور افتاده ای زندگی میکرده.
دورتر از خونه خودش یک درخت تنومند داشت که هر روز به اون آب میداد.
روزی یک پسر جوان این درخت را دید، او تا به حال درخت به این تنومندی ندیده بود کنارش ایستاد و وقتی داشت با تعجب به این درخت نگاه میکرد با دهانی باز گفت: مگر میشود، من تابه حال درخت به این تنومندی ندیده بودم.
ناگهان صدای پیر مرد را از پشت درخت میشنود که رو به پسر جوان گفت:بله امکانش هست.
پسر جوان از پیر مرد پرسید:چندین سال است که این درخت اینجاست؟
پیرمرد گفت:حدود 10 سال،این درخت جبران اشتباه من است .
پسر گفت :چه اشتباهی مگه انجام دادید؟
پیرمرد گفت: یکی از تنومند ترین درختان را من قطع کردم، روی این درخت ،سنجاب ها، قاصدک ها و پرنده های زیادی بودند که خانه شان را از دست دادند با قطع کردن درخت توسط من. داستان پیر مرد و درخت تنومندش
در ادامه گفت…
پیرمرد: این درخت را کاشتم که بازهم پرنده ها و سنجاب ها و قاصدک ها خانه داشته باشند برای زندگی.
پسر جوان که از حرکت پیر مرد خوشش آمده بود دور این درخت و جاهای خالی که هیچ درختی نبود نهال کاشت.
این حرکت پسر و پیرمرد جهانی شده بود باعث شده بود درسراسر جهان مردم به فکر کاشتن بذر و نهال باشند تا پرنده ها هم خانه ای برای ادامه داشته باشند.